- تن افکندن
- حمله ور شدن، هجوم بردن
معنی تن افکندن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پی افکندن، پی ریختن
بنا کردن ساختن عمارت، خراب کردن بنا سرنگون ساختن عمارت
بال و پر ریختن مرغان پر ریختن، مانده شدن عاجز شدن مقهور شدن
رنج چیزی را افکندن آسودن از آن:) در آن شهر سه روز بیاسودند و رنج راه بیفکندند (سمک عیار 34: 1)
پرتاب کردن تیر بوسیله کمان تفنگ و غیره، طعنه زدن، دعای بد کردن نفرین کردن
ادرار کردن پیشاب ریختن
دانه ریختن برای زراعت زراعت کردن
ذخیره کردن اندوختن، بعقب انداختن (کاررا) تاخیر، میراث گذاشتن
بنیاد نهادن
پیچ و گره انداختن چین و شکن دادن (گیسو و زلف و مانند آنرا)، موجب درد و رنج و آشفتگی گردیدن اذیت کردن آزار دادن
برپا کردن آشوب، فتنه انگیختن
کنایه از اظهار خوف، عجز و زبونی کردن، پر ریختن
پس انداختن، به وجود آوردن بچه، به دنیا آوردن، عقب انداختن، پس انداز کردن
آشوب انداختن آشوب بر پا کردن بر پا کردن آشوب خلاف انگیختن
کف دهان را بیرون انداختن: (معجر سر چو زان برهنه کنی خشم گیرد کف افکند ز دهان)، (طاهر بن فضل)، خشمگین شدن غضب کردن
انداختن گل، سرخ شدن گونه ها همچون گل گل انداختن: سرخی رخساره آن ماهروی بر دورخ من دو گل افکند زرد. (فرخی)
بنیاد نهادن، شالودۀ عمارتی را ریختن، بنیاد ساختمان گذاشتن، بنا کردن، تاسیس کردن، برای مثال پی افکندم از نظم کاخی بلند / که از باد و باران نیابد گزند (فردوسی۲ - ۱۲۸۵)